آنا نیسگیلی

مادرانی را که یکی پس از دیگری بدرود ابدی می گوییم، ته مانده ی مادران دیرین موطن مادری هستند. مادرانی که همه چیز خانه و خانواده بودند. زودتر از همه بیدار می شدند و دیرتر از همه می خوابیدند. مادران زحمت و کار، مادران محبت و یار بودند. نه یکی دو تا که قریب 10 فرزند به دنیا می آوردند و مراقب فرزند بودند. قبل از فرزند خویش نمی خوابیدند و همیشه نگران بودند. با لالائی حزن انگیز فرزندان خویش را روی پاهای خود و یا در « بئشیک » تا خواب راحت همراهی می کردند. بئشیک هایی که قهرمان های بسیاری را در خود داشته است. قبل از آفتاب طلوع می کردند، خمیر می کردند و نان می پختند، شیر می دوشیدند تا اهل خانه بیدار شوند و صبحانه بخورند. کار بود و کار! به تنهایی لباس اهل خانه را می شستند در آب سرد چشمه که دور از خانه بود. ناهار می پختند و سر مزرعه می بردند. کار مزرعه هم می کردند. بچه هایشان را با مختصر آب گرم می شستند و حتی « بیت آریتداماق » نیز با آن ها بود. آن همه نظافت و پاکیزگی بدون آب گرم و پودر رخت شویی و شامپو و صابون! آن ها صنایع دستی موطن را نیز زنده داشتند. فرصت که می شد پشت دار قالی می نشستند. ورنی تابلوی تنهایی مادران ماست! ورنی شعری است که در شرحش هنوز مانده ایم! برای فصل سرد و خانه نشینی « زومار » می اندوختند. برای ازدواج فرزندان خویش سنگ تمام می گذاشتند. چونان امروز پارچه های میلیونی الوان و گل و ماشین و سالن و فیلم و عکس و رونق نبود، اما صفا بود و مراسم ازدواج اصالت داشت و هر یک چکامه ای در فرهنگ عامه ی ما. رنگ معنا داشت و مادران ما همواره « یاشماق » بر صورت داشتند و عفت داشتند. مادرانی که « شاغل » اما نبودند و بیمه نداشتند! شش ماه مرخصی زایمان نداشتند! و یک سال تحت مراقبت بهداشت نبودند! به خاطر زادن بچه انعام نمی گرفتند؟ آن ها حقوق بشر هم نداشتند و هر از گاه کتک هم می خوردند و در گوشه ای خزیده و تنها اشک می ریختند و با روی گشاده اما حضور می یافتند! عروس که می شدند تا چند ماه زبان نداشتند و مثل عهد عتیق با زبان اشاره و ایما منظور خود را می رساندند! آن ها هزاران سکه ی طلا در کابین نداشتند! آن ها حتی جوراب پدرشوهر و برادران شوهر خویش را می شستند! مادرانی که سایه ی سنگین مادرشوهر را همیشه احساس می کردند! مادرانی که شهردار محله بودند، مادرانی که هر صبح کوچه را آب و جارو می کردند! مادرانی که با یخدان خالی از میهمان سرزده و دعوت نشده پذیرایی می کردند و آبروداری می کردند! مادرانی که مادر بودند. مادرانی که حتی برای دها کودک همسایه نیز مادر بودند و ما برای چندین مادر، « ننه » می گفتیم. با آن همه سختی آن ها برای همیشه مادر بودند.

مادران ما نکته کشف نشده ای داشتند و دارند با خود به گور می برند و به نظر من این نکته همانا در لالائی های محزون آن ها نهفته است. از میان تمام کلمات عالم که بتوانم در کنار نام مادر آورم، تنها واژه ی عظیم « نیسگیل » را می یابم. واژه ای که قابل تبدیل به هیچ زبان زنده و مرده ی دنیا نیست. مادرانی که عصاره ی فرهنگ عامه ی ما هستند. مادرانی که دارند تمام می شوند و به نسل امروز منتقل نمی شوند! « بئشیک » منقرض شده و مادران فردای ما در « مهد کودک » مادر نمی شوند! جامعه ی ما و فرزندان ما امروز از آغوش هویت بخش مادر بهره مند نیست و نسل حاضر رنگ و بوی خاک مادری نمی دهد، چون از مادر جدا شده است! موطن ما دارد از مادر خالی می شود، مادرانی که خود میراث فرهنگی هستند. ما امروز احساس تنهایی می کنیم، چراکه مادر خویش را تنها گذاشته ایم. مادر خویش را از دست ندهیم، پیش از آن که از دست بدهیم!