لای لای بئشیگیم لای لای

لحظه ای چشم می بندم و در دالان ذهن به نوزادی خویش بر می گردم. لحظه ای است در بعداز ظهر تابستان گرم و کشدار که زمان را حوصله ی پیش رفتن نیست. مادرم دمی فارغ از سخت کوشی روزانه آرام گرفته و نگاه عمیق اش به کوزه ی ایستاده در طاقچه « زوم » است و اما ذهنش از دوردست ها فریاد می آورد. ذهنی که وارث دردی به درازای تاریخ است. دردی که از مادری به مادر دیگر و اینک به مادر من رسیده است. من در امن ترین جای زمین غنوده ام و دارم به خواب می روم. مادرم بایاتی می خواند و غصه ی تاریخ را آواز می کند. آی مادر! ای راوی دردهای تاریخ! بخوان و بخوان تا بخوابم. بخوان و دردت در جان من بریز تا دمی بیاسایی و آرام گیری! بخوان مادر! بخوان! جوهر غم هایت را در رگ هایم تزریق کن! چه حزین می خوانی! بخوان مادر! « لای لای » بخوان! شعرت را دیکمله کن! شعری که تنها در کلمه نمی گنجد و اشکت به یاری می شتابد در قاب گرفتن آن! و تنت نیز به تکاپو در می آید از آن!   

 

لای لای دئیم یاتاسان       قیزیل گوله باتاسان

قیزیل گولون ایچینده      شیرین یوخو تاپاسان

                                 لای لای بئشیگیم لای لای    ائویم ائشیگیم لای لای

                                  سن یات شیرین یوخودا      چکیم کئشیگین لای لای

 

این دو بایاتی تنها « شعر » ی از ادبیات عامه ی ما نیست. صوت حزین و غم سنگین در مادری که این ها را می خواند، از شعر فراتر می رود. به عبارتی « کلام » و « صوت » شاهکاری ادبی و هنری خارق العاده ای خلق کرده اند که از صوت و سخن عادی زاویه ی بزرگی می گیرد. این صوت و سخن به یقین برگی عزیز از میراث فرهنگی ماست. برگی که اما مکتوب و محفوظ نیست و مادران تاریخی مان که بمیرند، این شاهکار نیز می میرد. ثبت و ضبطش باید تا برای نسل های آینده ی این خاک به یادگار بماند تا روزی از آن حیرت کنند. سمفونی « لای لای بئشیگیم لای لای » می تواند موسیقی را ارج نهد و این نیز می تواند گوشه ای از « مادر » را بنمایاند. و « بئشیک » اما خوابگاه مادرانه ای است که از « چوب » فراتر است و نموگاه مردان و زنان بزرگی به عظمت تاریخ بوده است. پس بی جا و ناروا نیست اگر بگویم « لای لای » مادران ما ارزش ثبت شدن دارد. ثبت در حافظه ی تاریخی. ثبت در فهرست میراث معنوی یک ملت.